موعود نامه

مي نويسم براي مردي كه چهار گوشه قلبش شكسته است . . .

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ موعود نامه خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

   
روزنامه در دست پسر می لرزید. به وسط روزنامه و آگهی ترحیم زل زده بود و مثل سنگ خشک شده بود. با یادآوری چهره ی آفتاب سوخته ی «آقا جون»، مانند پرنده ی خفته ای که ناگاه پرگشوده باشد، اندوه تمام سینه اش را فرا گرفت.

قفسه ی سینه اش آنقدر سفت شده بود که نمی توانست درست نفس بکشد و وقتی همکارش صدایش کرد و از شوک بیرون آمد، فقط توانست زیر لب بگوید: «طفلک مادرم!»

در ذهنش گذشت که مادرش تنهای تنهاست. نه فرزندی که زیر پر و بالش را بگیرد نه خویشاوندی که کمکش باشد، نه خواهر و برادری که به آنها تکیه کند. ناخودآگاه تلفن را برداشت و شماره ای که بارها به آن خیره شد بود، گرفت. صدای سرحال و همیشگی مادرش، او را سر جایش خشک کرد.

با صدایی که از ته چاه در می آمد، بدون آنکه سلام مادرش را جواب بدهد، گفت: «آقا جون... آگهی...»

خنده ی ریز مادر و فریادش پسر را لال کرد. با لهجه ی اصفهانی داد می زد: «جعفر تویی؟! حَجی (حاجی)! حَجی! بیا پسرِدِ (پسرته)! دارِد می گه آگهی!»
صدای آقا جون از آن سوی خط آمد: «حدمِن (حتماً) باید خبر مرگمونِ می دید؟! ای اولاد! ای اولاد!»

بغض پسر از شنیدن صدای پدر ترکید و صدای هق هق اش در حرفهای مادر گم شد: «دلمون تنگ شده بود، کلکت زدیم!»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, ] [ 14:20 ] [ گمنام ]

[ ]